جدول جو
جدول جو

معنی سنگ سیاه - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ سیاه
(سَ گِ)
حجرالاسود. (شرفنامۀ منیری) :
بشب چون مردمک را جلوه گاه است
که در کعبه محک سنگ سیاه است.
حکیم زلالی (از آنندراج).
رجوع به حجرالاسود شود
لغت نامه دهخدا
سنگ سیاه
(سَ)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 231 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگ سا
تصویر سنگ سا
چیزی که با آن سنگ را می ساییدند، سنگ تراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ ریزه
تصویر سنگ ریزه
خرده سنگ، ریگ، حصاء، حصیٰ، حصبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ آسیا
تصویر سنگ آسیا
هر یک از دو سنگ مسطح و گرد و برهم نهاده که غلات را با آن خرد و نرم می کنند، سنگ آس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ سماک
تصویر سنگ سماک
سنگ سماق، سنگی سخت که خوب صیقل می گیرد و به رنگ های سرخ، سبز، قهوه ای یا خاکستری در می آید و برای ساختن ستون های سنگی و مجسمه و اشیای دیگر به کار می رود، گاه در آن ریزه های کوارتز و فلدسپات نیز دیده می شود، پرفیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ یده
تصویر سنگ یده
نوعی جادوگری که ترکان و مغولان در جنگ ها با سنگ مخصوصی به نام یده انجام می دادند و معتقد بودند می توانند در هر فصل از سال برف و باران نازل کنند و باعث شکست دشمن شوند، یده، جدامیشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ ساو
تصویر سنگ ساو
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گِسَ چَ / چِ)
سنگ خانه چرا که سراچه تصغیر سرا باشد. (آنندراج) (غیاث) : سنگ سراچۀ دل را به آب دیده می سفتم. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ دِ)
دهی است از دهستان سردارآباد بخش مرکزی شهرستان شوشتر در 9هزارگزی جنوب غربی شوشتر و 8هزارگزی جنوب جادۀ دزفول به شوشتر، کنارغربی رود شطیط، در دشت گرمسیری واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از رود شطیط، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد و ساکنین آن از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
مجازاً حائل و مانع از چیزی. (آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات ص 228). مزاحم. مانع. انگل. (ناظم الاطباء) ، متعرض راه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
سنگ ساینده:
گهی جانور بد رونده ز جای
بسینه زمین در بتن سنگسای.
اسدی.
زهر بقعه شدندی سنگ سایان
بماندندی در او انگشت خایان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
واحد وزنی بود معمول در تهران و پاره ای شهرستانها معادل دو من تبریز برابر با شش کیلوگرم
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ یَ دَ / دِ)
سنگی که در بدن حیوانات تولید گردد. (ناظم الاطباء) ، سنگی است که هرگاه عزیمت بر آن خوانده بر کف دست مقابل آسمان کنند ابر و باران بسیار ببارد و این عمل در ترکان شایع است. حجرالمطر. (از آنندراج) :
اشک را موی کشان تا سر مژگان آورد
کار سنگ یده از نالۀ نی می آید.
صائب (از آنندراج).
عاشق که چو باران نکند گریه ندیدم
سنگ دل خوبان همه سنگ یده باشد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
باعث ریزش مژگان سرشکم شده ست
دل سنگین تو سنگ یده را می ماند.
میرزا رضی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وِ)
درخت ناژو و آن را به عربی صنوبر الصغار خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). کاج:
نه لاله برگی و هستی برنگ لالۀ سرخ
نه شاخ سروی و هستی بقد چو سرو سیاه.
ازرقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ سُ مَ / مِ)
سنگی که از آن سرمه سازند و این ترجمه اثمد است. (آنندراج). کحل. (منتهی الارب). اثمد. (نصاب الصبیان). توتیا. (صراح اللغه). سنگ انتیمون و اثمد. (از ناظم الاطباء) : و کانهای گوگردو زاج و سنگ سرمه (در طبرستان). (تاریخ طبرستان).
سنگ سرمه چونکه شد در دیدگان
سنگ بینایی شد اینجا دیده بان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گیاهی که در روی درخت خصوصاً درخت سیب ودرخت بلوط میروید. (ناظم الاطباء) ، سیم قلب. سیم ناسره: گفت شاها چهل و پنج است تا من پادشاهم هرگز الا خراج دیگر دانگی سیم سیاه به ظلم از کس نستدم. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی).
ما یوسف خود نمیفروشیم
تو سیم سیاه خود نگهدار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان طرهان است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ سُ)
گونه ای از سنگ های آذرین که دارای بلورهای بزرگ و کوچک از کوارتز و پیروکسن و آمفیبول و میکا میباشد. سنگی است سخت و متمایل بصورتی یا سبز است (رنگش بسته بعناصر متشکله اش متغیّر است) ، و چون استقامت و سختی و خشونت جالب توجه دارد در پی ابنیه و ستونهای سنگی عمارات و همچنین ساختن سنگ آسیا بکار میرود. سنگ سماک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ سُ)
رجوع به سنگ سماق شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ سُ)
سنگی که سفال از آن سازند. (آنندراج) :
زآن لعل آبدار که می میچکد از او
سنگ سفال میکدۀ ما مکیدنی است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَگِ شی شَ / شِ)
سنگی که بگداز آورده از آن شیشه سازند. (آنندراج) :
این سنگ شیشه که دلش نام کرده ای
از آتش فراق بسی خواهد آب شد.
سیدحسن خالص (از آنندراج).
دل شکسته بکوی تو بس که شد پامال
چو سنگ شیشه ز خاکش صفا نمایان است.
شفیع اثر (از آنندراج).
علاج غیر مکافات نیست ظالم را
که سنگ شیشۀ ما شیشه میشود آخر.
محمد اسحاق شوکت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دو تخته سنگ گرد که در میان آنها چیزها را بسایند و آرد کنند. (ناظم الاطباء). آسیاسنگ. حجرالرحی. رحا. لافظه:
گرم سنگ آسیا بر سر بگردد
دل آن دل نیست کز دلبر بگردد.
نظامی.
چون بدیدی گردش سنگ آسیا
آب جو را هم ببین آخر بیا.
مولوی.
بدورانی گرفتارم که بهر دانۀ گندم
چو سنگ آسیا میگرددم چرخ نگون بر سر.
ملا شانی تکلو (از آنندراج).
رجوع به سنگ شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
آن را بعربی زاج الاساکفه گویند. (برهان قاطع). و رجوع به زاج اساکفه و زاج کفشگران شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنو سیاه
تصویر بنو سیاه
ماش بنو ماش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ سماق
تصویر سنگ سماق
سنگ سماک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سق سیاه
تصویر سق سیاه
درست آن سک سیاه است زاغزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغ سیاه
تصویر سغ سیاه
آنکه نفرین او درگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سق سیاه
تصویر سق سیاه
((سَ قِّ))
کسی که نفرینش در حق دیگران عملی شود
فرهنگ فارسی معین
دیوار سنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان اسفیورد شوراب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نان خورشتی از سیر، تخم مرغ، زردچوبه، فلفل، سبزی الزوی خشک، نان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان لفور سوادکوه، از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی